رسانا

رسانا

از تلاطم ها ، تلخی و شیرینی ، سختی و آسانی باید عبور کرد. رسم زندگی گذشتن و رسیدن است ، رسیدن به حس خوب آرامش یا عشق ! در مسیر رسیدن با هم بمانیم.

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

در باب ترس

۲۴
مرداد

یک جایی با این مضمون خوندم که  آدم ها تا وقتی حدودا بیست و پنج شیش ساله هستن از چیزی نمیترسن، چون فکر میکنن همه چیز رو میدونن ، بعد که به سی سالگی و بالاتر برسن به شک و شبهه دچار میشن و ترس های مختلفی(مثل ترس از تنهایی) میاد تو زندگیشون و بعد هم که به سن پیری رسیدن همه چیز رو باور میکنن و دوباره اون آرامشه توی زندگیشون پیدا میشه . بخاطر همین هست که پیرمردهای راننده توی خیابون ها هیچ عجله ای ندارن و خیلی آروم رانندگی میکنن  و هر چی هم بوق میزنی پشت سرشون خم به ابرو نمیارن ، شایدم وقتی پشت فرمون هستن غرق خاطرات گذشته شون میشن و توی دنیای موازی خاطره ها زندگی میکنن. ترسیدن وقتی ممتد باشه ازش خسته میشی ، وقتی ازش خسته بشی هم ممکنه دست به هر کاری بزنی . خیلی از جنایتکارها شاید از ترس هاشون خسته شدن وگرنه دست به جنایت نمیزدن.ترسی که از بین نره میتونه  مقدمه یک حادثه ترسناک باشه 

  • یک علی

ای کاش شبانه روز بیشتر از 24 ساعت بود ، هر چقدر میدوئم به کارام نمیرسم.البته نه اینکه همش دنبال کار کردن باشم ، خیلی موقع ها هم بی حرکت میشینم و فقط نگاه میکنم . به ردیف کتابا  وغرق فکر کردن میشم ، فکرای درهم برهم که هیچ ارتباطی به هم ندارن. از کارای روزمره و قرارای دوستانه تا بحران آب و سیاست خارجی ، همه جور فکری موجوده. بعد تا میام یه کاری انجام بدم یدفعه یه اتفاق ناخواسته پیش میاد ، اگه تو خونه باشم مهمون زنگ خونه رو میزنه . بعد کلا اون کار انجام داده نمیشه تا وقتی که مهمان ها بروند . به نظر من نویسنده های داستان اینجوری هستن . یعنی زیاد میرن تو فکر و صحنه داستانشون هی میاد جلو چشمشون . من خودم که اینجوریم وقتی میخوام متن یه داستانی رو بنویسم قبل از نوشتن یا وسطای داستان ، صحنه داستان توی ذهنم مثل فیلم به نمایش در میاد. بعد قبل نوشتن داستان رو توی ذهنم جلو میبرم ، درسته که آماتورم ولی اینجوری نوشتن رو غیر ارادی میدونم ، یعنی فکر میکنم هر داستانی یک فضایی مثل سیاه چاله داره که نویسنده رو میکشه درون داستان و به سختی میشه ازش رها شد. فکر و خیال زیادش دردسرسازه اصلا.بارها شده به خاطر تو فکر بودن یادم رفته مسواک رو از روشویی بردارم یا زیر کتری رو خاموش کنم و حتی یه کار و قرار مهم رو هم فراموش کنم. یک جورایی کمتر فکر کردن باعث آرامش و تمرکز بیشتر هم هست. شما هم بگین چقدر درگیر فکر و خیال هستین ، اصلا این اپیدمی هست یا نه ؟

  • یک علی

یکی از قانون های نانوشته دنیا اینه  آدم هایی که باهاشون احساس راحتی نمی کنیم رو خیلی زود فراموش می کنیم ، انگار اصلا از اولش توی دوتا دنیای موازی بودیم. طرف حتی اگه چند سال همکار یا همسایه ما بوده باشه و حتی این قانون شامل بعضی از فک وفامیل هم میشه متاسفانه.  بر عکسش هم هست کسایی که آدم های متشخصی هستند از نظر من ، قابل احترام هستن ، حتی اگه توی فضای مجازی باشن ، اینا رو آدم هیچ وقت فراموش نمیکنه ، به بهانه  لایک و کامنت و پیام تبریک توی پی وی هم که شده  میره و باهاشون دوباره ارتباط  میگیره . دنیا میتونه خیلی کوچیک باشه به اندازه ای که یه روز رفتم محله قبلی مون و از کوچه که داشتم رد میشدم همسایه قدیمیمون رو دیدم از فاصله ده بیست متری پس از بیست سال مثلا. بعد از همون فاصله فیس تو فیس شدیم ناخودآگاه چند لحظه بی حرکت مکث کردیم و تو همون چند ثانیه ذهنم فلش بک زد به همون موقع ها ، ولی خب  نزاشتم غرق خیال گذشته ها بشم ونخواستمم برم جلوتر و ابراز آشنایی بکنم در حالیکه تابلو بود همدیگرو شناخته بودیم و سریع مسیرم رو تغییر دادم. از یه طرف هم دنیا میتونه اونقدر بزرگ باشه که بری اونور دنیا و تا آخر عمر موفق نشی خیلی هارو ببینی ،حالا با خودتون میگین این حرفا مال همون بیست سال پیش بود الان با اینهمه سوشال نتورک و گرام اینا هر کیو بخوای بببنی میبینی. البته منم با خودم میگم هر چی ایمو و اسکایپ هم باشه ، بازم تا یاد کسی نیفتی دلت نمیخاد ببینینش. میخوای تو فهرست همون فراموش شده ها بمونه و انگاری کلا نمیتونی پیداش کنی!

بعدا نوشت:

هیچ چیز به اندازه ی دوست داشتن یک نفر برای همه زندگی من رو به احساس خوشبختی نزدیک نمیکنه.


  • یک علی